مرگ زن جوان در دستگاه فشرده‌سازی ضایعات پلاستیک، تیتر خبری است که ساعاتی پیش رفته روی سایت های خبری. 35 ساله. اسمش را ننوشته است. حدس میزنم شاید آسیه بوده باشد. هیچ قرینه و منطقی پشت حدسم نیست. آسیه که به دنیا آمد خانواده اش کلی خوشحال شدند؛ قطعاً شده اند. مگر می شود قدم نو رسیده داشته باشی و خوشحال نباشی. پدرش از دار دنیا دارایی زیادی نداشت. راحت بگویم، خانواده ی فقیری داشتند. دارم بلند بلند حدس می زنم. آسیه حتما میخواسته بزرگ که شد دکتر بشود. یا چه میدانم، مهندس. ولی دست تقدیر از یک جایی به بعد با مرگ پدرش باعث شد برای تامین مخارج خانوده اش به کارگری روی بیاورد. شاید می توانست برود سمتی که نباید، تا هزینه هایش را تامین کند. نرفت ولی. روی آورد به کارگری در یکی از کارگاه های فشرده سازی ضایعات پلاستیک اطراف شهرش، نیشابور. آسیه ای که قرار بود دکتر، معلم یا شاید هم مهندس شود، فقر به سمتی بردش که حالا در 35 سالگی لباسش به دستگاه گیر کند و بدبختی های زندگی اش را همانجا توی کارگاه رها کند و برود. به همین سختی. به همین راحتی.

دارم بلند بلند حس میزنم. کسی چه میداند. شاید آسیه، زندگی اش اینگونه نبوده. ولی دنیا به همین مسخرگی است.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها