مغز انسان اصولا بین پست گذاشتن و چک کردن مدیریت وبلاگ تفاوتی قائل نیست. به این صورت که اگر از آخرین پستت یک ماه هم بگذرد و تو در این یک ماه فقط بیایی سر بزنی بروی فکر میکنی وبلاگت به روز است. تا اینکه دوستی یادآور می شود.

در ماه اخیر زندگی شلوغم شلوغ تر شده. کسی چه میداند، شاید شلوغی زندگی ام همان سیلیِ سرخ نگه دارنده صورتم باشد. چیزی برای بالیدن که من زندگی خالی و بی خودی ندارم. اما کسی چه میداند. شاید این فقط یکی وهم است. یک وهم که یک عمر از مورد بررسی قرار گرفتن در بروی و صورتت را با سیلی سرخ کنی که لابد نمره ات بیست است.

زندگی ام شلوغ است و ایضا خالی. خالی از حضور کامل یکی که دوستش دارم و این شاید اولین باری است که اینجا اینقدر بی لفافه می خواهم درباره اش بنویسم.

در فصل معهود به خودم به سر می برم و گرمای تابستانه اش پشت کله ام می کوبد که هااان! دارد دیر می شود و تو از شرایط عرفی فقط شناسنامه اش را داری. قرار بود این تابستان کار را تمام کنی. که شاید بهتر باشد گفت تازه اصلا شروع کنی!

اعتراض می کنم . که نه؛ عشق هم هست. هزار هزار بار مهم  تر از شناسنامه. 

در تکاپو ام. در تلاش. ولی این دو صفت با خستگی منافات ندارند. خسته ام نیز. عشق برای اتصال دو نفر کافی است. اما خانواده ها را چگونه باید متصل کرد؟ خسته ام از خلا وجودش در زندگی ام. 

+ چرا اینقدر دوستش داری؟

- اشتباه نکن. فاعل جمله من نیستم. بپرس چرا اینقدر دوست داشتنی است.

+ چرا همان؟

- نمی دانم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها