در فواصل زمانی 10 تا 15 دقیقه یکهو شهادت سردار یادم می افتد و یکهو باورم نمیشود و یکهو همه خبرها و اتفاقات را از دیروز 7:24 که مطلع شدم برای خودم استدلال می آورم تا باورم شود و باورم می شود و دوباره 10-15 دقیقه بعد روز از نو روزی از نو.

7:24 دقیقه صبح، بیدار شدم و دوستم که در تخت پایینم - خوابگاه - خوابیده بود، دیدم دارد گریه می کند. بی صدا گریه می کرد که دوست سوممان بیدار نشود. گفت حاج قاسم. 

مبهوت و ناهوشیار و منگ خواب گفتم ای وای الله اکبر. ناباورانه تبلتم را که کنارم می گذارم برداشتم و یک راست گوگل و یک راست سرچ نام مبارکش.

تلخ ترین نوعی از خبر که می توانستم در گوگل بخوانم، اولین نتیجه گوگل، که صفحه انگلیسی ویکی پدیا بود که چند خط اولش را بدون اینکه باز کنم در همان صفحه دیدم. Qasem Soleimani . was an Iranian major general نمی دانید آن was لعنتی چقدر مثل پتک کوبید روی سرم. نه تنها خبری که دوستم بهم گفت را تایید کرد، که بیشتر، ماندن او را آنگاه که ما در حال رفتنیم کوبید روی سرم. کوبید که دیگر سردار در بینمان نیست.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها